طبق معمول به وبلاگ خودتان خوش آمدید.
قصددارم مطالبی را درموردتاریخ بلوچ ها و مهمترین افرادبلوچ وطوایف مختلف بلوچ و...گردآوری کنم.
شمادوستان عزیز بادادن نظر درموردوبلاگتان مرادر کامل کردن اطلاعات کمک کنید.
(باتشکرفراوان:سلمان رسولی)
دادشاه یا میر دادشاه، یک زمیندار کوچک و کشاورز روستایی بلوچ، ساکن در منطقهٔ کوهستانی (سفید کوه) واقع در مرکز بلوچستان بود، که در اوایل دهه ۵۰ میلادی (اواسط دهه سی خورشیدی)، علیه دولت مرکزی ایران، سر به طغیان گذاشت. وی که برخی او را دادشاه سفیدکوهی، و از منطقه سفیدکوه واقع در مکرانبلوچستان دانستهاند، از اعضای قبیله شیرانی محسوب میشد و برخی علت طغیان او را، تعدی و ستمی دانستهاند که از جانب خوانین محلی به وی و خاندان و قبیله اش روا داشته شده بود و بدین دلیل معتقدند که همین موضوع، در کنار حمایت حکومت پهلوی از خوانین محلی، به طغیان وی، سمت و سوی ضد رژیمی دادهاست.
دادشاه به همراه برادرش، محمد، و چند تن دیگر از افرادش، در روز چهارم فروردین ماه سال ۱۳۳۶، و در نیمه راه چابهار - ایرانشهر و در پیچ خمهای تنگ سرحه، واقع در منطقه کوهستانی لاشار - به اشتباه راه را بر خودروی کارول، رئیس اصل چهار ترومن در منطقهٔ کرمان و کارمندان او بست، و چهار نفر مردان سرنشین این خودرو، یعنی کارول ۳۴ ساله، ویلسون همکار ۳۳ ساله او، و همچنین مترجم و رانندهٔ ایرانی آنها، و همچنین مدتی بعد، آنیتا کارول، همسر ۳۵ سالهٔ کارول را (که به اسارت گرفته بود)، به طرز فجیعی به قتل رساند. گرچه دادشاه قبل از این هم، افراد دیگری را به قتل رسانیده بود، امّا قتل فجیع کارمندان اصل چهار ترومن، که به منظور انجام فعالیتهای عمرانی به آن منطقه آمده بودند، حساسیت جهانیان را برانگیخت و به موضوع طغیان او، ابعادی جهانی و بین المللی بخشید، طوریکه دولتهای بیگانه و از جمله بخصوص دولت ایالات متحده آمریکا، حکومت پهلوی را برای دستگیری هر چه سریعتر دادشاه و سرکوب طغیان او، تحت فشار گذاشتند.
با این وجود، و با اینکه دولت مرکزی ایران، مُدام نقشه میریخت تا وی را دستگیر نموده و یا از سر راه بردارد، اما این تلاشها، با تغییر موضع دائم دادشاه و یارانش در کوهستان و رفتنشان از کوهی به کوه دیگر، به جایی نمیرسید، تا اینکه دولت مرکزی به ناگزیر اقدام به تبانی با سران قبایل محلی بلوچستان نمود و با همراهی آنان در ۲۱ دی ماه ۱۳۳۶ دادشاه را به کمین گاه کشید و وی را به قتل رسانید.
گرچه برخی دادشاه را یک یاغی آدمکش دانستهاند و از وی به خاطر قتلهای متعددی که مرتکب شده و از جمله بخصوص به خاطر قتل ناجوانمردانهٔ یک زن بی آزار و بی پناه آمریکایی انتقاد کردهاند، امّا برخی دیگر در مقابل وی را از نامدارترین چهرههای ملی در تاریخ معاصر بلوچستان دانستهاند و از وی با عنوان یک قهرمان افسانهای بلوچ یاد کردهاند، طوریکه زندگی و مبارزات او را در ترانهها و سرودهای بیشماری که شماری از آنها هنوز هم در سرتاسر بلوچستان ورد زبان مردم است، نقل شدهاست.
محسن شمس، وقتی یک گروه پژوهشی را در بلوچستان راهنمایی میکرد، با گلوله یک یاغی به اسم دادشاه کشته شد.
»
بااینکه برخی دادشاه را یک یاغی بیرحم معرفی نمودهاند اما زندگی و مرگش تأثیر زیادی بر ادبیات و تاریخ شفاهی بلوچها گذاشته و در ترانهها و سرودهای بیشمار نقل میشود.
به نظر دوستداران دادشاه، گرچه او یاغی خطاب شده، اما بر خلاف زبان فارسی که این کلمه بار منفی دارد، یعنی از یاغی و یاغیگری، راهزنی و زورگویی برداشت میشود - در زبان بلوچی، (یاغی) معنای تحسینآمیزی دارد و در خصوص کسانی به کار میرود که همانند دادشاه زیر بار ستم نرفته، مسلحانه در برابر حکومت (گجرها = قجرها) میایستند.
برای شناخت دادشاه باید بلوچستان را بشناسیم.
برای اینکه دادشاه را بشناسیم و پی ببریم چرا او با وجود ضعفهای خصلتی و معرفتی و اشکالاتی که از آن به راحتی نمیتوان گذشت برای خیلی از بلوچها حکم قهرمان دارد - باید بلوچستان و ویژگیهای آن را بشناسیم و بدانیم بلوچ برای یاغی احترام خاصی قائل است. بلوچستان به دلیل زخمهایی که بر جان دارد، ھمیشه امید یک ناجی و قهرمان را داشتهاست. قهرمانی که مقدمتاً بتواند و بخواهد بکشد و برای شلیک کردن، تردید نکند و از خون و خونریزی واهمه نداشته باشد.
در نظام عشیرهای و فئودالی آنھایی که میکشند جایگاه قهرمانی دارند و مایه احترام خانواده و الگوی خردسالان ھستند و برای همین، کودکان هم دوست دارند مانند الگوھای خودشان «اشرار» و مایه افتخار شوند. این برای یک غیربلوچ مفهوم نیست، اما واقعیت دارد.
با توجه به درجه معنی کلمه، اگر در دیگر مناطق ایران «اشرار» بار منفی دارد، در بلوچستان به آن ارج مینهند.
اجتماع بلوچستان در زمان حیات دادشاه یک اجتماع فئودالی بوده و هنوز ھم در بیشتر مناطق به شکل قبایل کنفدرات و فئودالی اداره میشود.
از آنجا که در بلوچستان شیوه زندگی قبیلهای و قهرمان پروری رواج داشته، طبیعی است که امثال دادشاه مطرح شده و سنت دیرینه یاغی گری را از سر گیرند. یاغیگری ای که همزاد کشتن و خونریزی است.
در بلوچستان قبایل و طوایف نقش خیمه را دارند و برای قومی که در طول تاریخ مدام براو تاخته و تحقیر کردهاند حکم سرپناه و سایبان دارند.
آنچه خیمه را سرپا نگاه میدارد و حفظ میکند نه فقط رئیس و سردارقبیله و آداب و رسوم قوم، بلکه کسانی هستند با سر نترس قبیله را میپایند تا گزندی به آن نرسد، آنان جا پای اشرار گذاشته، خود را به آب و آتش میزنند و، با تفنگ و کشتن خو دارند.
از این زاویه دادشاه در شمار اشرار است و اگر داستانش تأثیر فراوانی بر شعرا و نویسندگان بلوچ گذاشته و خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مراسمی چون عروسی و جشن تولد و... از رشادت و شجاعتش یاد میکنند، بی دلیل نیست
دادشاه، محصول مناسبات آلودهاست:
دادشاه که فردی بیباک و ورزیده بود بعد از مسائل کوچکی که در خانواده اش اتفاق افتاد مجبور شد به علت تعصب قومی و تهمتهای ناروایی که به همسرش زده شد، او را به قتل برساند، یاغی شود و سر به کوه بگذارد...
در جامعه سنتی بلوچستان دو چیز بسیار مهم است: سلاح و، ناموس فرد. اگر به یکی از این دو خدشهای وارد شود دیگر اعتباری در بین جامعه خود ندارد.
با توجه به حاکمیت نظام عشیرهای، از دست دادن ابزار قدرت (سلاح) و هتک حرمت ناموس فرد، تنها به معنای از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نیست بلکه به معنی بی آبرویی کل عشیرهاست.
دادشاه قبل از درگیری با خوانین و دولت مرکزی، همراه با طایفه اش در کمال آرامش زندگی میکرد. ولی با توجه به حاکمیت سیستم عشیرهای، نمیتوانست نسبت به مسائلی که برای طایفهاش پیش میآمد، بی تفاوت باشد. البته ستم حکومت، آزار برخی ژاندارمها و خوانین مرتبط با آنان نیز، نقش مهمی داشت.
دادشاه (با بد و خوبش)، پدیدهای بر خاسته از دل زور و ظلم و محصول مناسبات آلوده حاکم بر منطقه بود.
تلاش برای دستگیری دادشاه :
در اوایل سال ۱۳۳۶ ه. ش. مأمورین آمریکایی و ایرانی برنامه اصل چهار توسط گروه دادشاه کشته شدند و همین عامل، باعث فشار آمریکا بر دولت ایران شد تا کار دادشاه یکسره شود.
«کویین کارول» رئیس اداره اصل چهار کرمان و همسرش «آنیتا کارول»، «برستیل ویلسن»، مشاور حوزه عمران... «مهندس محسن شمس» (معاون ایرانی ویلسن) و «هراند خاکچیان»، راننده جیب استیشن از اتباع کشور ایران، هنگام عبور از «تنگ سرحه» همگی به دست دادشاه و یارانش به قتل رسیدندسالها حکومت مرکزی در پی دستگیری دادشاه بود ولی او و گروه اندکش که حداکثر به چهل نفر میرسیدند با اتخاذ تاکتیکهای رزمی ویژه و قدرت فراوان در راهپیمایی در مناطق سختگذر و آشنا به تیراندازی، میگریختند. جنگ و گریز و فرار به پاکستان و آن سوی خلیج فارس و دریای عمان از دیگر شگردهای دادشاه بود.
دولت مرکزی قضیه دادشاه را تا کشته شدن مأمورین آمریکایی و ایرانی اصل چهار توسط گروه او به طور جدی دنبال نمیکرد، این قضیه منجر به واکنش شدید دولت مرکزی شد و دولت آمریکا هم از رژیم شاه میخواست دادشاه دستگیر شود. جدا از مسئله فوق، هواداران دادشاه، با تفنگ برنو (تک تیر) هواپیمای حامل رئیس ستاد ژاندارمری را سرنگون کرده و او را کشته بودند و این دو حادثه، در دستگیری وی نقش بارزی داشت
نقش مهیم خان لاشاری و عیسی خان مبارکی :
پس از کشته شدن آمریکاییها،نیروهای دولتی و همکاران محلی، به تعقیب دادشاه و افرادش پرداختند و در ۱۴ فروردین ۱۳۳۶ (روزی که دکتر اقبال مامور تشکیل کابینه شد)، درگیری شدیدی بین طرفین در مرز پاکستان رخ داد. با اینکه صدمات ریادی به گروه دادشاه وارد شد، آنان موفق شدند به خاک پاکستان وارد شوند.
دادشاه بر خلاف برادرش (احمد شاه) که به پاکستان پناهنده و در نهایت هم تسلیم رژیم ایران شد و اعدامش کردند - خواهان بازگشت به بلوچستان برای عملیات تازه بود.
به دلیل ناتوانی ژاندارمری در دستگیری دادشاه، دولت مرکزی از عیسی خان مبارکی و مهیم خان لاشاری که خیلی خوشنام بودند و چه بسا دل خوشی هم از حکومت و ژاندارمها نداشتند برای مذاکره به تهران، دعوت نمود و به آنان با تقاضا و نیز، با اولتیماتوم هشدار داد که باید غائله دادشاه بخوابد وگرنه همه چیز را از چشم آنان میبیند.
سروان خداداد خان ریگی (فرمانده ژاندارمری نی ریز) هم حدود یکماه پیش از قتل دادشاه از تهران وارد بلوچستان میشود.
عیسی خان مبارکی گرچه بعد از سال ۱۳۲۱ سر از بخشداری و فرمانداری و مجلس شورا درآورد، گرچه با شور و شوق انقلابیون بیگانه بود و انگیزههای خاص خودش را داشت اما، به مدت دوازده سال با قوای رضاشاه جنگید.
قیام دادشاه پایان دوران سنتی شورش و یاغیگری است.
دادشاه به مهیم خان لاشاری احترام میگذاشت و به همین جهت مهیم خان به او پیغام داد که از شاه برای تو و همراهانت تأمین گرفتهام، از کوه پایین بیا و با نماینده ارتش که همراه من است، مذاکره کن. دادشاه پذیرفت.
مهیم خان لاشاری، سروان ریگی، استوار �ادگاری، گروهبان محمودی (به جای سرهنگ ژیان که ظاهراً ماشینش بین راه گه به هیچان خراب میشود)، و چند تفنگچی بلوچ (موسی خان میربل برهانزهی، محمد عمر خان ملک نژاد، یوسف حان مبارکی، کریم خان متسنگی (اهورانی)- به محل ملاقات رفتند. دادشاه هم سر قرار رفت اما صحبت از تسلیم بدون قید و شرط او کردند و با آزادی برادرش احمد شاه که دولت پاکستان تحویل رژیم شاه داده و، در واقع گروگان بود هم، موافقت نشد.
دادشاه که گویا قصد گروگانگیری داشته تا بلکه با رهایی برادرش موافقت کنند، حاضر به تسلیم نمیشود.
دادشاه میگوید من به قول و قرار گجرها (قجرها = حکومت) اطمینان ندارم آنها کارشان فریب است. اگر واقعاً هدف تامین من است، یکی از نظامیان را با خود میبرم تا برادرم احمد شاه که گروگان است آزاد گردد. سپس دست گروهبان را میگیرد ومیگوید من به همین منظور حاضر به ملاقات شدم...
در این حال مهیم خان که نمیتواند ببیند همراهش را به گروگان میگیرند، در یک عمل انجام شده قرار گرفته با هفت تیر بر بناگوش دادشاه شلیک میکند. دیگران هم شلیک میکنند و دادشاه و همراهانش نقش بر زمین میشوند.
در درگیری بین طرفین، برادر دیگر دادشاه (محمد شاه) نیز، تیر میخورد و جان میسپارد.
دادشاه و برادرش محمد شاه
بعد از این واقعه - دولت، برادر دوم دادشاه (احمدشاه) را هم که پاکستان تحویلش داده بود، بدون محاکمه تیرباران کرد. گفته شده آنروز خود «مهیم خان لاشاری» هم کشته میشود. در این واقعیت نمیتوان تردید کرد که مسئله دادشاه، بلوچها را با هم پیوند داد.
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان بلوچ قومی وفادارپه وتی خاک ووطنا و آدرس balooch۹۰.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.